یادداشتهای من



از این دعواها خسته شدم

مامان و آبجی  هر روز با هم دعوا می کنن. آرزومه برم برای خودم خونه مستقل بگیرم و از این دعواها راحت بشم.طاهرم آرومه از درون داغون 

یه وقتای با این دعواها ی چند ساله دست و پاهام  میلرزه.سردردهام زیاد شده و تمرکزم رو از دست می دم

از زمانی که ف توی زندگیش مشکل پیدا کرد و اومد اینجا دردسر ما بیشتر شد 

خدایا به ادمات بفهمون با جیغ و داد و بیداد هیچ مشکلی حل نمیشه 

اینا همه حق الناسه.چرا توی یه خونه باید این همه حرفهای تکرار باشه 

حرفهای که هیچ تاثیری نداره 

صبح تا شب دعوا.دریغ از یه کار مفید 

اول صبح که دعوا می کنن تا شب سردرد دارم و به روی خودم نمیارم .

عاقل اون ادمیه که کم حرف بزنه و بجا 


۱_دیشب خوب نخوابیدم الان حالت تهوع دارم و سرگیجه

خدایا کمک کن سر وقت اون داروها نرم

۲_هر بار پست میذارم چند باری نگاه می کنم اشتباه تایپی نداشته باشم

هر باری هم به اشتباه بقیه میخندم سر خودم هم میاد 

مطمئن تا آخر شب سرم میاد 

مرگ بر آمریکا 

۳_از آدمهایی که با  چشم و ابرو تیکه هاشون رو میندازن متنفرم 


نمیدونم چه جوری دیشب از زمین بلند شدم که هنوز پای راستم درد می کنه اگه مادر جونم بود می گفت رگ به رگ شده  

شبیه آدمهایی که تیر خورده به پاشون راه میرم 

میگن دور شو عزیزی 

دلتنگ تلگرام شدم مگه من قبلنا از تلگرام استفاده می کردم

تا اونجایی که میدونم نه دلتنگ پستهای تبلیغاتی شدم







تصمیم گرفتم تمام این فکرهای منفی رو بریزم دور :)بریزم نزدیک .حالا چرا دور !.جدا از شوخی و این حرفا چند ساله  این فکرهای مزخرف رو دنبال می کنم ؟

افکاری که فقط شبا میاد سراغم  خواب درست و حسابی ندارم 

الانم خوابم میاد .نخوابم تا شب :(




آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها